فردا 25 شهریور

ساخت وبلاگ

هرکه بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد/خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش

شیخ ( حلاج ) دلتنگِ یار بود ...

به خانه یار رسید 

قدش به پنجره نرسید

سر خویش بُرید و زیر پا نهاد و قدش برسید

و معشوق تماشا کرد ...

(تا سویساید فاصله ای نیست از اینجا که منم)

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 18:14

نمیدونم دارم واسه دل شکشته خودم گریه میکنم یا حملات سنگین به غزه یا شهدای امروزِ کرمان ؟ 

فقط میدونم دلم بیشتر از هر وقت دیگه ای _ بابت چنین جنایتی _ شکسته

این مردمی که از همه طرف دلشون پر از غصه و ذهنشون پر از گرفتاریه چرا باید الان داغ عزیز هم ببینن ؟ 

( هم اینجا نوشتن اذیتم میکنه، هم اینجا ننوشتن ، کجا باید برم ؟ )

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 18:14

من باز امدم حرم و نشستم تو صحن انقلاب مقابل گنبد طلایی

و گفتم امام رضا من عاشق یکی از عاشقهات شدم‌، لطفا در این عشق خیری قرار بده و من رو ازش محروم نکن 

امام رضا تنها امامیه که هرچی به صلاحت نیست رو به صلاحت میکنه...

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 19:25

ساعت ۱۲ امشب، بلیط برگشت داریم ، و من همون گوشه ی کفشداری ۲ مقبره شیخ حرعاملی نشستم و نظاره گر صحن انقلاب و گنبد طلایی ام، و دل نگرانم که الان که برگردم کی مجدد توفیق حضور پیدا میکنم ...

(یادم‌ باشه در مورد " من رشته محبت تو پاره میکنم... " بنویسم واستون)

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 19:25

یلدای امسال هم‌ مث پارسال من سر کارم ، شیفت عصر و شب! و فرقشون این بود ک پارسال خوش گذشت و امسال نه ! پارسال هم اینکه مریض نصف شبی نداشتیم و حدود ساعت ۱۰ اینا مریضامون تموم شدن و دیگه نشستیم با همکارم _ ک همسن هم بودیم_ و مریضای سرپایی مون خوراکیهای خوشمزه یلدایی خوردیم و عکس انداختیم و امسال ... من شیفتم با یه همکار سم ... الانم مریض نصف شبیم رو گرفتم و در واقع وظیفه اون بود ک بیدار بمونه مریض بگیره ولی چون گردنش کلفته و زورش زیاده رفت مث خرس خوابید و مریض و بیدار موندن شد سهم من !  تنها قشنگیش این بود ک موقع اومدن شیرینی خریدم و در حد نیم ساعت اینا رفتم بخش دوستم _ همون همکارم ک باهاش سفر کربلا و مشهد رو رفتم و الان دیگه از همکار تغییر کاربری داده به دوست :) _ و نشستم تو بخششون با هم شیرینی خوردیم و حرف زدیم ...  بعدم اومدم تو حیاط و تو هوای سرد یه کم قدم زدم و نمیدونم چرا ولی گریه کردم ... وای این چند وقته من اینقدرررررر گریه کردم ک شاید باور نکنید ولی ضعیف شدن چشمم رو کاملاااا حس میکنم ، قبلا بدون عینک اوکی بودم با عینک اوکی تر! الان واقعا بعضی جیزا رو _ مث جزئیاتِ دور و نوشته های ریز_ بدون عینک نمیبینم ... شت :/ خلاصه ک ... اگه امشب پیش کسایی بودید که دوسشون دارید قدر حال خوبتون رو بدونید ... (۳۰ آذر تولدش بود و من هزار بار تو خودم فرو ریختم که چرا حتی فرصتی برای تبریک تولدش ندارم ...) فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 19:25